پسرم قند عسلم

معلمتون یه برنامه برای خوراکی روزانتون داده، من روز امتحان کنکورم هم به زور ساعت 6بیدار شدم نمیدونم چرا از وقتی میری مدرسه سرساعت 6 بیدار میشم با اینکه همه وسایلاتو شب قبل حاضر میکنی....... یعنی آدم گرگ بیابون بشه مادر نشه.........

با متین و محمد سه تایی تو کلاس جیغ کشیده بودید و مدرسه رو گذاشته بودید رو سرتون ،مدیر و ناظم و معلمتون با ترس دویدن تو کلاستون،فکر کردن اتفاقی افتاده.... معلمتون ستاره هاتونو ازتون گرفت..... میگفتی بریم کاغذ رنگی بخریم با قیچی ده تا ستاره درست کنیم یواشکی ببریم برای منو محمدو متین بچسبونیم به دفتر.... اول متین شروع کرده بود تو محمد شدیدا استقبال کرده بودید.....  

روز اول مهر ...

نگران بودیم تو کلاس بند نشی ،ولی خوب باهاش کنار اومدی.... از کلاست خوشت میاد و میگی امروز کلی کیف کردم روز اول خودم بردمت مدرسه..... البته روز آشنایی با مدرسه رو نرفتیم  عزیزجون میگفت آشنایی با مدرسه برای تو نیست برای بقیه بچه هاست تو احتیاجی به این چیزا نداری درست هم میگفت روز اول اصلا برات مهم نبود وارد یه محیط جدید شدی ........ یکساعت سر صف نگهمون داشتند و زیر آفتاب کلی مزخرفات سرهم کردند تو نصفشو نشسته بودی بقیشم ادا درمیاوردی....   سر کلاس هم رفتی با حسن روی یه نیمکت نشستی ،حسن هم قد مهدی ولی انقدر زبل و زرنگ که نگو وقتی مامانش صورتش و گرفت گفت حسن خشن نشو و چندبار تکرار کرد ترجیح دادم جاتو عوض کنی و...